خاك سرمه خیز اصفهان ، ۵ تجربه ها و عاشقانه های یک مجسمه ساز
پیلانو: اصفهان مکان یابی یکی از بزرگ ترین مسئله های مجسمه سازی است و متأسفانه بسیاری از همکاران نسبت به جنبه مکانی مجسمه بی توجه هستند. وقتی یک مجسمه در شهر حضور پیدا می کند و جای درستی دارد می تواند با مخاطبان خود رابطه پیدا کند و جزئی از هویت شهری می شود و دیگر نمی توانید آنرا از شهر بگیرید، یعنی وقتی هویت می گیرد دیگر نمی توان هویت را از آن گرفت.
مرتضی نعمت الهی اول بهمن ماه ۱۳۲۴ در شهر اصفهان متولد شد، در رشته مجسمه سازی هنرستان هنرهای زیبای این شهر تحصیل کرد و سپس این هنر را در دانشگاه تهران ادامه داد و راهی فرانسه شد، اما علاقه به ساختن و پرداختن، او را به ایران و اصفهان بازگرداند. مجسمه های استاد علی اکبر اصفهانی، شیخ بهایی، فردوسی، شیخ صدوق، درخت دوستی و طیران، ازجمله آثار این هنرمند در سطح شهر اصفهان است که برای هر یک راه درازی پیموده شده و حاصلِ آن، مجسمه هایی است که جزئی از هویت این شهر به شمار می روند… تا آنجایی که نعمت الهی می گوید: من محال است به خیابان هشت بهشت رفته و به دیدن استاد علی اکبر اصفهانی نروم؛ نه این که کار خودم را ببینم، بلکه می روم استاد علی اکبر را ببینم نه مجسمه اش را.
آنچه می خوانید گفت وگوی اختصاصی خبرگزاری ایسنا با مرتضی نعمت الهی، پیشکسوت هنر مجمسه سازی است.
چه شد که به هنر علاقه مند شدید؟
صادقانه بگویم که نمی دانم؛ چون در ۱۵ سالگی و پیش از این که به هنرستان بروم جذب نقاشی شدم و طراحی کار می کردم، حتی ساختن یک اثر با گچ یا چوب یا سایر متریال ها برای من وسوسه انگیز بود، ولی علت آنرا نمی دانم. بعد تصمیم گرفتم که به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان بروم و آنجا مجسمه سازی را شروع کردم، سپس در همین رشته به دانشگاه تهران رفتم و بعدازآن هم بعنوان دانشجوی فوق لیسانس به فرانسه و شهر پاریس رفتم ولی تحصیل در اروپا را رها کردم و انرژی خویش را روی ساختن مجسمه گذاشتم.
پیش از شما شخص دیگری در خانواده به هنر وارد نشده بود؟
خیر
بنابراین هنر در خانواده تان با شما شروع شد؟
به نوعی بله و خیلی هم سخت بود چون موافق نبود که من رشته ریاضی را رها کنم و یک سال به عقب بیفتم و بعد به هنرستان بروم.
قبل از هنرستان، ریاضی می خواندید؟
بله من سه سالِ دبیرستان را در رشته ریاضی گذراندم و سیکل دوم را به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان رفتم، مدرسه برای من جذاب نبود و شاید بنابراین به من رضایت و لذت نمی داد.
از ابتدا برای تحصیل در رشته مجسمه سازی به هنرستان هنرهای زیبا رفتید؟
خیر حتی از وجود هنرستان اطلاعی نداشتم و بعدها فهمیدم، روزی هم که برای نام نویسی به این هنرستان رفتم نمی دانستم که رشته مجسمه سازی وجود دارد و می خواستم در رشته نقاشی اسم بنویسم اما از کنار آتلیه مجسمه سازی عبور کردم و یک بار تصمیم گرفتم مجسمه سازی کار کنم، ولی حتی نمی دانستم مجسمه سازی چیست؟ با این وجود شروع کردم و تا الآن هم در رشته مجسمه سازی کار می کنم و خیلی هم دوست داشتم؛ کاری بود که باید می کردم.
آن زمان اساتید شما در هنرستان چه کسانی بودند؟
رئیس هنرستان مرحوم استاد عیسی بهادری بود و بهترین و نخبه ترین شخصیت های هنری در این هنرستان کار می کردند ازجمله مرحوم مصیب تمدن که استاد ما در رشته مجسمه سازی بود، استاد هوشنگ جزی زاده در بخش طراحی فرش فعالیت می کرد، مرحوم آقای پور صفا استاد رشته نقاشی طبیعت بود، مرحوم استاد جواد رستم شیرازی مینیاتور تدریس می کرد و مرحوم استاد آقای تاجمیر ریاحی آتلیه طراحی را داشت و بسیاری اساتید دیگر در سایر رشته های هنری حضور داشتند.
هنرجویان رشته مجسمه سازیِ آن زمانِ هنرستان را در خاطر دارید؟
تعداد هنرجویان رشته مجسمه سازی ۵ یا ۶ نفر بودند که فقط یکی از آنها که اتفاقاً مسیحی بود به دانشگاه رفت ولی در همان سال اول دانشگاه را رها کرده و به خارج از کشور رفت. بسیاری از هنرجویان سایر رشته ها پس از دیپلم به حرفه ای وارد شدند که در آن به صورت تخصصی آموزش دیده بودند که البته به طور عمده صنایع دستی بود، ولی دوستان زیادی داشتم که در هنرستان درس می خواندند و رشته نقاشی ادامه دادند؛ اما مجسمه سازی به روحیه متفاوت با سایر رشته ها نیاز داشت.
یعنی مجسمه سازی رشته سختی برای هنرجویان بود؟
سروکار داشتن با متریال و کار فیزیکی هم به آن اضافه می شد، یعنی هنرجویان این رشته باید همان فرایند نقاشی و طراحی نمایند، رنگ را بشناسند و علاوه بر آن باید روحیه کارگاهی هم داشته باشند. در واقع مجسمه سازی به شکلی کار فیزیکی هم هست ولی امروز این مسائل با جنبه های مختلف تکنولوژی، محدودیت بشمار نمی رود و فقط باید عاشق بود، همین.
تعریف شما از عشق چیست؟
عشق موضوع خیلی پیچیده ای است و برای هرکسی تعریف خاصی دارد و متناسب با تجربه زیستی اوست. نهایتِ عشق چیزی است که رضایت روح و روان را تأمین می کند. عشق نوعی نیاز است و هر فردی می تواند آن نیاز را در ارتباط با چیزی، کاری، عملی یا شخصی پیدا کند؛ یعنی عشق، رضایت روح و روان است که در ارتباط با شخصی، کاری، حسی و یا هر چیز دیگری به وجود می آید. وقتی می گوییم عشق، یعنی فردی از موضوعی به شعف می رسد و ارتباط با آن شعف را دنبال می کند.
چه سالی به دانشگاه تهران رفتید؟
سال ۱۳۴۵ یعنی همان سالی که برای نخستین بار اجازه داده شد که فارغ التحصیلان هنرستان هم می توانند در دانشگاه شرکت کنند؛ چون هنرستان ها تحت پوشش اداره فرهنگ و هنر و دبیرستان ها جزو سیستم آموزشی وزارت علوم قرار داشتند.
چرا تحصیل در اروپا را رها کردید؟
بعد از دوره لیسانس، برای تحصیل در جنبه های مطالعاتی و تحقیقاتیِ زیبایی شناسی ایرانی که بیشتر شامل مباحث نظری بود به دانشگاه سوربن پاریس رفتم، البته برای این رشته ابتدا باید زیبایی شناسی با گرایش هنرهای اسلامی را می خواندم که یکی از شاخه های آن ایران بود. حدود سه سال کار کردم و رساله ام آماده شد، ولی وقتی آمادگی خویش را برای دفاع از رساله ام اعلام کردم بلافاصله بر مبنای سیستم های اداری، کاغذهای اسم نویسی برای دکترا برای من آمد و باید اسم خودم برای دکترا رزرو می کردم. من هم در این خصوص با یکی از اساتید آنجا صحبت کردم و وی خاطرنشان کرد نهایتا یا باید کار مطالعاتی و نظری را شروع کنی و یا به کار عملی بپردازی چون هردو باهم خیلی معنا ندارد و اصطلاحی در زبان فرانسه را مثال زد که «یا باید موش کتابخانه شوی یعنی دائم در کتابخانه باشی و کار کتابخانه ای داشته باشی و یا به آتلیه بروی و گَرد آتلیه بخوری.» و تاکید کرد که هرکدام را انتخاب کنی اشتباه نکرده ای ولی مهم اینست که یکی از آنها را انتخاب کنی و ادامه دهی.
من همان زمان یادم آمد که روی تابلوی هر پزشکی نیز تخصص خاصی را می نویسند بطورمثال متخصص قلب و عروق، پوست و زیبایی، داخلی و خیلی چیزهای دیگر؛ و دیدم چقدر بحث درستی است که آدم نمی تواند در همه زمینه ها کار اساسی انجام دهد. البته بعنوان پرسه زدن به آن اهمیت قائل هستم و تا حدی هم پرسه زدن در سایر رشته ها لازم است، ولی اگر کسی بخواهد کار اساسی و جدی انجام دهد باید متمرکز و متناسب با درک و خلقیات خود کار کند. بنابراین بود که ترجیح دادم در آتلیه کار کنم و به این هم فکر کردم که چه چیزی در انتظار من است؟ یعنی به این فکر کردم که اگر مدرک دانشگاهی هم بگیرم نهایتا به سیستم آموزشی وارد می شوم و لقب استادی خواهم داشت، ولی رضایت و لذت من در ساختن در آتلیه بود و این گونه ترجیح دادم که آنرا رها کردم و به کار عملی پرداختم.
کدام مجسمه های ساخته ی شما در سطح شهر اصفهان نصب شده است؟
استاد علی اکبر اصفهانی، مجسمه فردوسی، مجسمه شیخ بهایی، پرتره هایی از ملاصدرا، شیخ صدوق، درخت دوستی، مجسمه سلمان فارسی و مجسمه طیران که نخستین مجسمه ای است که سال ۱۳۷۳ در ایران نصب گردید و حالت فیگوراتیو ندارد. پس از مجسمه طیران، مجسمه شیخ بهایی و فردوسی نیز جزو نخستین مجسمه هایی هستند که در اصفهان نصب شده اند.
انتخاب آثار با شما بود یا سفارشی کار کردید؟
انتخاب و ساخت تمام این آثار غیر از مجسمه سلمان فارسی پیشنهاد خودم بوده اند که مورد تأیید قرار گرفته و بعد اجرا شده اند، اما مجسمه سلمان فارسی از جانب سازمان زیباسازی شهرداری اصفهان به من پیشنهاد شد.
آثار شما از چه متریالی ساخته شدند؟
غیر از مجسمه طیران که از آهن است بقیه از برنز ساخته شدند.
چطور شد که مجسمه طیران بعنوان نخستین مجسمه شهری اصفهان نصب شد؟
کار را برای خودم در آتلیه ساخته بودم، اما وقتی آقای عظیمیان شهردار وقت از آتلیه من دیداری داشت به من اظهار داشت که آنرا به شهر بدهید و من هم قبول کردم و کار را به شهرداری دادم. پس از آن بود که اتفاقات خیلی قابل ملاحظه ای در اصفهان رقم خورد که سرآغازی برای نصب مجسمه در اصفهان شد و سبب شد که شهرداری اصفهان به فکر بیفتد و بودجه های زیادی برای نصب مجسمه در سطح شهر اختصاص دهد، چون پیش از آن هیچ اتفاقی در این خصوص در شهر اصفهان نیفتاده بود.
جالب است که در زمان حضور آقای عظیمیان بعنوان شهردار اصفهان تخریب حمام خسرو آغا انجام شد! از یکسو تخریب بنای تاریخی و از یک سو کوشش برای نصب مجسمه های فاخر در شهر!
وقتی یک مدیر درجایی تصمیمی می گیرد آن تصمیم می تواند خیلی تأثیرگذار باشد و در اتفاقات بعدی نقش داشته باشد. اتفاقی که در مورد نصب مجسمه های شهری افتاد یک اراده شخصی در چارچوب شهردار اصفهان بود. در واقع تصمیم گیری در رابطه با یک سری اتفاقات در سطح کلان صورت می گیرد، یعنی یک سری اتفاقات را باید در سطح تصمیم گیری های کلان دید. ما عادت داریم که همیشه مسائل خوب یا بد را روی یک نفر متمرکز نماییم و در مورد کار خوب به دنبال بانی و در مورد کار بد به دنبال مقصر هستیم. وقتی یکسری اتفاقات ناهمگون و یا نابه جا رخ می دهد شاید آن مدیر در مورد آنها مسئول باشد، ولی در واقع همه مسئول هستند و باید به این مسئله توجه کرد که یکجاهایی تصمیم در حیطه مدیریت صورت می گیرد یعنی مدیر در جهت اجرایی شدن آن خواسته ها تصمیم می گیرد و ضرورتی برای آن می بیند و این به تأثیرگذاری یک شخص مربوط است. همه مسائلِ ما این گونه است و متأسفانه عدم هماهنگی همیشه بوده و هست و شاید خواهد بود.
در خصوص انتقال تجربه هایتان تدریس هم داشته اید؟
تدریس می کردم، ولی الآن خیر. برای دانشجویان رشته صنایع دستی در دانشکده های هنر تهران، خوراسگان، دانشگاه الزهرا و دانشگاه هنر شهرکرد به سبب احتیاج به جنبه های زیبایی شناسی و اجرایی و دانستن درک لازم از فرم و فضا و حجم، طراحی و حجم سازی و یک دوره هم طرح جامع نقاشی تدریس می کردم.
به نظر شما چه دلیلی وجود دارد که مدت هاست که رشته مجسمه سازی در هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه هنر اصفهان تدریس نمی شود؟
شاید دیگر ضرورتی برای آن ندیدند! چون مسئله ای است که باید در سطح دانشگاهی مطرح شود. دکتر عاشورایی، رییس دانشگاه هنر اصفهان خیلی علاقه داشت که این کار را انجام دهد، ولی نمی دانم چرا موفق نشد، البته الآن دانشگاه تهران هم کمتر به مجسمه سازی بها می دهد شاید به این دلیل که رشته پرهزینه و پرمخاطره ای است.
چه رشته هایی به مجسمه سازی وابسته اند؟
به نوعی میتوان اظهار داشت که همه رشته های هنری به هم مرتبط هستند؛ بعضی رشته ها به صورت مستقیم باهم وجه اشتراکاتی دارند و بعضی به صورت ضمنی. مباحث هنری، عام هستند و فقط این نیستند که به هنر خاصی اختصاص داشته باشند و تعریف کلی هنر در رابطه با همه هنرها صدق می کند. در واقع شما دنیا را بشکلی ترسیم می کنید و آنرا به دیگران به اشتراک می گذارید. اگر هر رشته هنری را مانند یک مثلث را تصور کنید شما بعنوان هنرمند، یک ضلع آن هستید و ضلع دیگرش اثر هنری و ضلع دیگر این مثلث نیز مخاطب است اما سازنده اثر و خودِ اثر، اصل قضیه هستند و در ارتباط با مخاطب مدلول پیدا می کند چون سازنده یا هنرمند نیز مخاطب است؛ یعنی هنرمند نخستین مخاطبِ اثر خود است و برای خودِ انسانش است که اثری را می سازد و می خواهد چیزی را به وجود آورد و چون راضی می شود می خواهد دیگران را هم راضی کند و اینجاست که مدلول مخاطب نقش پیدا می کند. درغیر این صورت مخاطب در تولید اثر هنری نقشی ندارد و نقش وی در جایی است که این مخاطب، خودِ هنرمند است و هنرمند باید به رضایت و درک لازم از اثر خود برسد.
تعریف هنرمند نیز در همین مفاهیم است؟
بله هنرمند یعنی کسی که اثر خویش را برای کسی خلق نمی کند، بلکه برای خودش خلق می کند، اما خودی که دنیا را به شکل دیگری می بیند یا می خواهد به شکل دیگری ببیند، ایده آل های خویش را می سازد که یا تأیید دنیای واقعی و بیرون است و یا رد آن. اندیشه ی یک انسان و برخاسته از زیست انسان است، انسانی که به او برچسب هنرمند می زنیم.
آیا اتفاق افتاده که اثری را بسازید و بعنوان نخستین مخاطب آنرا قضاوت کنید و خوشتان نیاید؟
بله پیش می آید، ولی باآنکه امکان دارد من را راضی نکند و ضعف هایی در آن دیده شود اما موجب می شود که باردیگر کار کنم و یا ضعف هایش را از بین ببرم. همین مساله موجب می شود که آدم در کار خود تداوم داشته باشد یعنی او را راضی نمی کند، ولی باردیگر می سازد و این پیوستگی، تداومی را در کار او بوجود می آورد که رشد کار ذهنی هنرمند نیز در این تداوم شکل پیدا می کند.
به کدام اثر خود بیشتر علاقه دارید؟
نمی توانم بگویم کدام را بیشتر دوست دارم، ولی به صورت نسبی برخی از آثار با مجموعه با شرایطی که در آن قرارگرفته اند همگون تر شدند، یکی از آنها مجسمه استاد علی اکبر اصفهانی است که سال ۱۳۸۰ نصب گردید. مجسمه های کاوه آهنگر، استاد علی اکبر اصفهانی و خواجه نظام الملک هم زمان در دستور ساخت قرار گرفتند که از این میان ساخت مجسمه های کاوه آهنگر و خواجه نظام الملک به استاد ایرج محمدی سپرده شد و همان سال من نیز ساخت تندیس استاد علی اکبر اصفهانی را شروع کردم. مجسمه استاد علی اکبر نه فقط ازنظر ساخت برای من اهمیت دارد، بلکه به شکلی تمام زندگی و تجربه کاری من در این مجسمه است و روی همه جزئیات آن کارشده و همه مسائل در مورد آن رعایت شده است ازجمله فضایی که در آن قرارگرفته، ارتفاع پایین، نوع موقعیت جغرافیایی، ترکیب آن با فضای سبز پشت خود، فاصله اش با خط خیابان و با رفت وآمد ماشین ها. در واقع مجموعه اتفاقاتی که در این پرسه رخ داد خیلی دل نشین بود.
به مجسمه فردوسی هم چنین احساسی دارم. این مجسمه سال ۱۳۷۴ در شرایطی ساخته و نصب گردید که برای آن هیچ محملی وجود نداشت و یک فضا را برای این مجسمه ساختیم یعنی یک فضا برای فردوسی اختصاص داده شد، حتی پیشبینی شد که محوطه کناری آن نیز پتانسیل برگزاری جلسه های شاهنامه خوانی را داشته باشد یعنی یک مکان تولید کردیم و این مهم می باشد.
انتخاب مکان مجسمه استاد علی اکبر اصفهانی توسط شما انجام شد؟
بله خودم مکان نصب مجسمه را انتخاب را کردم، روی فاصله ها و ارتفاع آن کار کردم، از (الف) تا (ی) همه را خودم کار کردم و روی جزئی ترین مسئله آن فکر و محاسبه و طراحی کردم و ده ها بار به آن محل رفتم و مطالعه کردم و کاری که باید می کردم را انجام دادم. نخستین پیشنهاد این بود که مجسمه در وسط میدان نقش جهان نصب شود ولی یکی از کسانی که در مورد نصب مجسمه در این فضا موضع گیری داشت من بودم و هنوز هم معتقدم هیچ اثری نباید در میدان نقش جهان گذاشته شود چونکه این میدان، خودش یک اثر کامل است و باآنکه الآن هم الحاقاتی دارد ولی حق نداریم اثری به آن اضافه نماییم. از سوی دیگر می خواستم مسجد جامع عباسی نیز به شکلی در چشم انداز کار باشد چون این مسجد نیز از ساخته های استاد علی اکبر است و بنابراین آن نقطه را انتخاب کردم و هم زمان که مجسمه را می ساختم برای مکان یابی در فضا هم پرسه می زدم.
برای ساختن مجسمه استاد علی اکبر چقدر مطالعه کردید؟
من در مورد شخصیت استاد علی اکبر خیلی تحقیق کردم و مطالعات میدانی انجام دادم و داستان های زیادی از قدیمی ها در رابطه با او شنیدم که باآنکه ممکن بود حقیقت هم نداشته باشند ولی این داستان ها به آدم ایده می دهد، ایده هایی در این خصوص که مردم چه چیزی دوست دارند ببینند یا نشان داده است که این شخصیت چقدر می تواند قدرتمند باشد یا چقدر قابلیت دارد که می تواند مقدس و دل نشین شود و حالت روحانی و عارفانه داشته باشد. من محال است به آن محل از شهر رفته و به دیدن استاد علی اکبر نروم؛ نه این که کار خودم را ببینم بلکه می روم استاد علی اکبر را ببینم نه مجسمه اش را.
در کتاب «تذکره نصرآبادی» نوشته «میرزا محمد طاهر نصرآبادی» در قرن یازدهم هجری قمری یک پاراگراف و دو بیت شعر در رابطه با استاد علی اکبر اصفهانی وجود دارد و همان دو بیت گویای این شخصیت است و برای شکل دادن مجسمه استاد علی اکبر کافی است. در این متن آمده است که: «استاد علی اکبر معمارباشی اصفهانی مرد کدخدایی درنهایت آرام و درویشی است. مسجد جامع کبیر واقع در میدان نقش جهان به معماری او به اتمام رسید. فکرِ شعر کم می کرد. این رباعی به زبانش آمده: آن کس که به نفس خود نبَردی دارد، با خویش همیشه سوز و دردی دارد/ گر خاک شود عدو و بر دار رود، غافل نشوی که بازگردی دارد.»
به جانمایی مجسمه های شهری اشاره کردید. مجسمه شیخ بهایی نیز با چهارباغ عجین شده است.
بله این مجسمه در سال ۷۴ ساخته در محور چهارباغ مقابل خیابان شیخ بهایی نصب گردید. خیابان شیخ بهایی به سبب موقعیتی که داشت، نیازمند محوطه سازی کاملاً متفاوتی بود که البته به سبب کمبود فضا این امکان وجود نداشت که محوطه ای مخصوص مجسمه شیخ بهایی طراحی شود، بنابراین ابتدا قرار بود این مجسمه نه در وسط چهارباغ، بلکه در بخش شرق و در ورودی پارک شهید رجایی مقابل ساختمان هشت بهشت نصب شود؛ اما چون پروژه بدنه شرقی چهارباغ در دست اجرا بود، در آن زمان این اثر به صورت موقت در وسط چهارباغ گذاشته شد. البته از دید شهرسازی محل مناسبی نبود، ولی از سوی دیگر جَو شهری پذیرای این مسئله شد؛ بنابراین وقتی در چهارباغ قدم می زدیم وجود این مجسمه نه تنها آزاردهنده نبود، بلکه جزئی از چهارباغ شده بود.
یکدستی و پیوستگی از آغاز دروازه دولت تا میدان انقلاب جزو خاصیت های چهارباغ بود؛ بنابراین جانمایی مجسمه شیخ بهایی در محوطه چهارباغ و مقابل خیابان شیخ بهایی از یک جهت می توانست جانمایی خطایی باشد، ولی نقطه مثبتی که وجود داشت این بود که از سوی شهروندان پذیرفته شده و جذاب بود و بنابراین وضعیتی دوگانه داشت؛ یعنی ازیک طرف می توانست کار درستی نباشد، ولی از سوی دیگر موردپذیرش قرار گرفت؛ ازاین رو خیلی نمی توان در رابطه با این دوگانگی صحبت کرد؛ اما فکر می کنم نظر اولیه و منطقی تر این بود که مجسمه ای وسط چهارباغ نصب نشود؛ سال قبل این مجسمه باردیگر در چهارباغ نصب گردید البته قضاوت در رابطه با جانمایی این مجسمه سخت است؛ چونکه از یک سو، از سوی مردم پذیرفته شده است؛ اما اگر از حیطه تــخــصصــی شــهــرسازی نگاه کنیــم شاید خیلی کار شایسته ای نباشد؛ بنابراین قضاوت کردن در رابطه با این مورد مشکل است و باید بااحتیاط با آن برخورد کرد؛ بخصوص الآن که از سوی شهروندان پذیرفته شده است.
مکان یابی چقدر اهمیت دارد؟
مکان یابی یکی از بزرگ ترین مسئله های مجسمه سازی است و متأسفانه بسیاری از همکاران نسبت به جنبه مکانی مجسمه بی توجه هستند. وقتی یک مجسمه در شهر حضور پیدا می کند و جای درستی دارد و می تواند با مخاطبان خود رابطه پیدا کند و جزئی از هویت شهری می شود و دیگر نمی توانید آنرا از شهر بگیرید، یعنی وقتی هویت می گیرد دیگر نمی توان هویت را از آن گرفت. یادم است که مجسمه شیخ بهایی را دزدیدند بامداد همان روز کسبه آن خیابان با شهرداری تماس گرفتند و اعلام نمودند که مجسمه نیست و این یعنی این مجسمه جزو هویت آن منطقه است؛ ازاین رو یک مجسمه اگر درست ساخته شده و مکان یابی آن هم درست صورت گیرد مخاطب آنرا می پذیرد و جزو هویت جغرافیایی می شود.
چه اتفاقی افتاد که مجسمه بعنوان جزئی از المان شهری مورد قبول واقع شد؟
من باید اعتراف کنم که این مسئله جزو یکی از سیاست ها و تصمیمات کاریِ من بود و برای این کار خیلی زمان گذاشتم و خیلی تلاش کردم، با مدیران کلنجار رفتن، بحث کردن، گفتن، شنیدن و توضیح دادن. در واقع برنامه ریزی کرده بودم که این کار را انجام دهم و انجام هم دادم؛ یعنی شروع کردم به ارتباط برقرار کردن، سوژه تهیه کردن، نظرخواهی کردن و ارتباط برقرار کردن با شهردار و معاونان و توضیح این که لزوم نصب مجسمه چیست و چرا؟ برای این کار خیلی تلاش کردم. برخی از مدیران هم واقعاً کمک کردند که بتوانم این مورد را جا بیندازم.
مجسمه درخت دوستی به روسیه اهدا شد، ولی در اصفهان ماند! ماجرا چه بود؟
من بین سالهای ۱۳۷۰ تا ۸۰ عضو شورای زیباسازی شهرداری اصفهان بودم و قرار بود که نمادی از اصفهان در شهر سن پترزبورگ بعنوان خواهرخوانده اصفهان نصب شود. طراحی این نماد را از من خواستند و من درخت دوستی را طراحی کردم که آنرا تا حدی تحت تاثیر ادبیات روسی و همینطور نماد باغ ایرانی و درختان گِرد انجام دادم و ماکت آن ساختم که تأیید و ساخته شد و به صورت رسمی به شهردار و مسئولین شهر سن پترزبورگ اهدا شد و حتی تا پای هواپیما هم رفت، ولی هرچه کردند امکان ورود آن به هواپیما ممکن نشد و بدین سان در اصفهان ماند و نصب گردید که البته مکان آن یکی دو بار در سطح شهر جابه جا شد و مدتی کنار کتابخانه مرکزی قرار داشت و بعد در مقابل شهرداری مرکزی قرار گرفت.
مجسمه های شهری به حفاظت و نگهداری نیاز دارند. به نظر شما سازمان زیباسازی از دانش کافی در این خصوص برخوردار است؟
نگهداری مجسمه مثل دیگر عناصر شهری به حفظ و نگهداری نیاز دارد در غیر این صورت در اثر قرار گرفتن در فضای باز از بین می رود و یا حتی سرقت شده یا گم می شود؛ ازاین رو نیاز است که هرسال موردبررسی قرار بگیرند و این وظیفه سازمان زیباسازی است که تا حدودی آنرا انجام می دهند ولی کم وکاستی هایی وجود دارد. در مورد این که این سازمان آیا راه حفاظت و نگهداری را می دانند یا خیر، باید بگویم که مشکل، راهکار نیست بلکه مشکل، لزوم آن است. بطور قطع در بین افرادی که در سازمان زیباسازی نشسته اند مجسمه ساز هم هست ولی به امکانات مادی نیاز دارد، اراده جمعی می خواهد و در واقع به خیلی چیزها وابسته است. شاید اگر چوان تر بودم در پاسخ به این سوال آدم ها را زیر سؤال می بردم ولی آدم ها تابع یک سیستم هستند و این سیستم این گونه است که برای خیلی چیزها ضرورتی تعریف نشده است و اگر صورت گیرد شاید از روی دلسوزی است.
مجسمه ای بوده که دلتان خواسته بسازید و نشده است؟
این اعتراف را می کنم که هیچگاه برای من جذاب نبود که مجسمه شخصیت را بسازم، ولی در حیطه مجسمه شهری لزوم ساختن مجسمه های شخصیتی را احساس کردم، چون جزو هویت فرهنگی و ملی و تاریخی ما است و من هم دانش و توانایی آنرا دارم، پس چرا نکنم؟! برای همین اهتمام می کنم تمام اصول زیبایی شنایی را در آن اثر به کار بگیرد و اگر چنین احساسی نسبت به لزوم آن نداشتم بیشتر به ساختن مجسمه هایی می پرداختم که حالت فیگور دارند و نه شخصیت. البته فیگور از مجسمه سازی لاینفک است و هم فیگور هم و آبستره در مجسمه سازی اهمیت دارند یعنی فقط فیگور انسانی نیست بلکه نوع شکل گیری و جای گیری عناصرِ آن در فضا چیزی را به شما القا می کند که با آن شخصیت ارتباط برقرار می کنید؛ یعنی اگر ما از شخصیتی که کاریزما هم دارد قالب بگیریم و روی پایه بگذاریم هیچ کدام از چیزهایی که از آن شخصیت در تصور دارید را در مجسمه نمی بینید مگر این که روابطی بین فرم ها به وجود بیاورید؛ یعنی اگر یک مجسمه ساز باشید باید برداشت خود از آن شخصیت را در مجسمه پیاده کنید، برای آن ما به ازای فرمی پیدا کنید، آهنگ صدای او، برق چشم او و رنگ پوستش را در نظر بگیرید، حتی حرکات ریزی که در صورت او صورت می گیرد ولی شما آنها را نمی بینید تاثیر ذهنی روی شما می گذارد و همه این ها چیزی را در ذهن می سازد که فقط فیزیک آن شخصیت نیست بلکه ذهن و عواطف و همه مسائل او به اضافه برداشت شما بر مبنای تجربه زیستی تان را باید در نظر بگیرید و در واقع یک مجموعه پیچیده ای است و مجسمه ساز باید این مسائل را ببیند و بشناسد چون فقط ساختن یک فیگور نیست بلکه یک آبستره است.
مخاطب با خیلی از مجسمه هایی که در سالهای اخیر در شهر نصب شده چنین ارتباطی برقرار نمی کند و از این لحاظ بین این آثار با مجسمه های شهریِ نصب شده در سالهای ۷۰ تا ۸۰ فاصله بسیاری دیده می شود. مجسمه های کاوه، فردوسی، شیخ بهایی، استاد علی اکبر اصفهانی، سروش، نظام الملک، صائب، مطهری و خیلی کارهای دیگر حاصل آن دهه است که توسط بهترین مجسمه سازان ایران اجرا شدند. چرا خیلی از مجسمه سازان جدید مانند پیشکسوتان فکر نمی کنند و این حس در آثار آنها منتقل نمی شود؟
شاید این اهمیت ها را قائل نیستند یا هنوز مجسمه سازی شهری را جدی نگرفته اند. مجسمه شهری با مجسمه ای که من در آتلیه برای خودم می سازم خیلی فرق می کند. وقتی مجسمه ای را در آتلیه ام می سازم ذهن من آزاد و مخاطب آن خاص است چون خودم خاص هستم و در واقع هرکسی در رشته تخصصی خودش خاص است، پس من برای منِ خاص کار می کنم و طبیعتاً باید مخاطب خاص آنرا ببیند، ولی وقتی برای شهر کار می نماییم دیگر خاص معنا ندارد بلکه با یکسری معانی و ذهنیت ها سروکار دارید که باید بعنوان یک شهروند و نه بعنوان هنرمندِ و تافته جدا بافته از جامعه به قضیه نگاه کنید. وقتی برای شهر کار می نماییم دیگر یک شهروند هوشیار هستیم که جای خودنمایی و منیت نیست همان گونه که در مجسمه استاد علی اکبر اصفهانی منیت نمی بینیم، بلکه صوفی مسلکیِ او و اقتدار او را می بینم، ۴۰۰ سال قبل را می بینم.
باید دید که مجسمه سازان یا کسانی که به شکلی کار هنری انجام می دهند چه دغدغه هایی دارند؟ همیشه بر مبنای دغدغه مندی های یک هنرمند می توانیم کارشان را ارزیابی نماییم. هر آدمی دغدغه هایی دارد و هر هنرمندی با دغدغه های خود کار می کند ازاین رو باید دید که آن دغدغه ها چیست؟ برای همین امروز هرکس کار هنری می کند می گویند «استیتمنت» است و ما بر مبنای دغدغه های وی به کارش نگاه نماییم. چرا این گونه است؟ چرا خودِ کار نباید مبین دغدغه های هنرمند باشد؟ شاید به این علت است که ما متعلق به نسلی هستیم که خیلی دغدغه مند بار آمدیم و برای همین کمی سختگیر هستیم و سخت کوش.
این آموزه ها و داشته های خویش را آموزش دادید که ادامه دهنده راه شما باشند؟
من دوستان زیادی دارم که در این کار با آنها ارتباط داشتم. استعدادهای خیلی درخشانی هستند و این مورد برای من خوشایند است، ولی شاید باید یک دوره بگذرد. موضوع اینست که مابین نسل ما و نسل بعدی یک شکاف عمیق ۲۰ ساله وجود دارد و ما ساخته وپرداخته های یک دوره هستیم، اما یک بار همه چیز متوقف گردید و تازه چند سال است که دانشگاه های هنری فعال شده اند. من نباید در سن ۶۵ سالگی برای تدریس به دانشگاه می رفتم و معلم مجسمه سازی باشم، بلکه دو نسل پس از من باید درس می داد یعنی معلمِ آنجا باید ۳۰ یا ۴۰ ساله بود ولی نبود و این فاصله خیلی عمیق است یعنی دو نسل.
جبران می شود؟
جبران پذیر نیست و باید خودش جواب خویش را بدهد و باید ساخته شود. الآن بچه های فوق العاده بااستعدادی درحال کار هستند، ولی نه با این دغدغه هایی که من دارم، چون این دغدغه ها ارثیه من از زیستِ من و محیطی بوده که در آن زندگی کردم و آنها چیز دیگری را زندگی می کنند. آنها باید خودشان را پیدا کنند تا کارشان کم کم جایگاه خویش را پیدا کند و هم آنها ساخته شوند و هم محیط بیرون را بسازند و برای این ساخته شدن، زمان لازم است، چونکه آنها که عاشق کار هستند و کار می کنند، ولی این که چه کسی به مقصد برسد یا نرسد خدا می داند، البته مهم هم نیست، ولی می رسند.
چرا برای ادامه کار و زندگی، اصفهان را انتخاب کردید؟
اصفهان شاید آخرین جایی بود که تصمیم گرفتم که در آن زندگی کنم، نه به خاطر این که اصفهانی هستم یا به خاطر خانواده، بلکه آمدم که در اصفهان زندگی کنم. شاید عجیب است، اما همیشه گفته ام که اصفهان شهری پر از سمفونیِ منحنی ها است و ریتم عجیبی دارد و ریتم آن با ریتم زندگی من یکی است؛ آرام بودنش، تعلیقی که در ریتم زندگی وجود دارد، وجود نداشتن شتاب زدگی برای من خیلی جذاب است. حتی وقتی کنار رودخانه عبور می کردیم نمی توانستیم تند راه برویم بلکه باید آرام راه می رفتیم یعنی تکرار خیلی پویا… و این خیلی قشنگ بود…
حرف شما به جوانانی که مجسمه سازی کار می کنند؟
باید عاشق و دغدغه مند و خیلی قوی باشند. کار ساده ای نیست، ولی اگر عاشق باشند سخت هم نیست.