مهدی سحابی، در جست وجوی زمان ازدست رفته
به گزارش پیلانو اگر کاری نکرده بود جز اینکه ما را به شناخت هزارتوی فرم و معنای مارسل پروست فرابخواند، کافی بود اما این یگانه کار او نبود. هم ترجمه کرد، هم نوشت. هم اهل تخیل و رمان بود هم حقیقت.
به گزارش پیلانو به نقل از ایسنا، عصر ایران نوشت: «۱۲ سال از مرگ مهدی سحابی در سال ۱۳۸۸ می گذرد. در فضای ملتهب آن ماه ها حق او ادا نشد و چون در آبان و آذر نمایشگاهی از او برپا شد و ۱۶ بهمن هم زادروز او بود، جا دارد هم به زندگی او اشاره شود و هم یادی از نمایشگاه مناسبت دارد.
زادهی قزوین بود اما در کودکی به تهران آمدند و هرچند از دبیرستان البرز در اوج دوران باشکوه دکتر مجتهدی دیپلم ریاضی گرفت دنبال رشته های مهندسی نرفت و در هنرکده هنرهای تزئینی دانشگاه تهران به نقاشی مشغول شد ولی با گذشت یک سال و نیم، ادامه نداد و برای تحصیل در رشته کارگردانی سینما در سال ۱۳۴۶ به ایتالیا رفت. در چینه چیتا دوره ای کوتاه گذراند و با با فرانچسکو رزی هم دوست شد اما بعد از مدتی، سینما را هم رها کرد تا باز نقاشی بخواند. منتها در سال ۱۳۴۷ تحصیل در آکادمی هنرهای زیبای رم را هم نیمه کاره رها کرد و به فرانسه رفت. در سال ۱۳۴۸ با یک خانم فرانسوی ازدواج کرد.
حاصل این ازدواج سه پسر است به نامهای کاوه، سهراب و کیومرث. وی در سال ۱۳۵۱ به قصد کار در سینمای ایران به ایران بازگشت ولی از ورود به این حرفه ناامید شد و سپس مدتی به روزنامه نگاری، بازیگری، عکاسی و کارهای مشابه پرداخت و در آخر، ادبیات، نقاشی و ترجمه را انتخاب و با تسلط به زبان های ایتالیایی، فرانسه و انگلیسی نویسندگان متفاوتی را به ایرانیان معرفی کرد؛ چنان چیرگی ای که از پارسی به زبان دیگر هم برمی گرداند.
در سال ۱۳۵۱ به صورت پاره وقت به استخدام کیهان درآمد و بعد از طی دو – سه ماه به صورت تمام وقت در آنجا مشغول به کار و روزنامه نگار شد. در سال ۱۳۵۷ و پس از ۶۴ روز اعتصاب مطبوعات به عضویت شورای سردبیری کیهان درآمد ولی سه ماه بعد به همراه ۲۰ تن از اعضای تحریریه ناچار به ترک آنجا شد.
نخستین ترجمه او کتابی است نوشته ماریو دمیکلی به نام «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ و مهم ترین بی گمان رمان حجیم «در جست وجوی زمان ازدست رفته» مارسل پروست. در سال ۱۳۶۶ هم رمان «شرم » را ترجمه کرد که جایزه بهترین کتاب سال ایران را هم به دست آورد.
مهدی سحابی با مجلات حرفه ای تخصصی مانند «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز» هم همکاری داشت و در سال ۱۳۷۳ جلدهای مجموعه داستان «چشم دوم» از محمد محمدعلی را طراحی کرد.
برپایی چند دوره نمایشگاه های مختلف در ایران و جهان با مضمون صورتک های مختلف انسانی از دیگر فعالیتهای او به شمار می روند.
مهدی سحابی دست در کار ترجمه ای دیگر و دل مشغول نقاشی و درگیر خواندن بود که دلتنگ خانواده شد. پس شال و کلاه کرد و شهریور ۱۳۸۸ به پاریس رفت اما نه برای ماندن که درنگ و بازگشتن و باز خلق کردن اما این دفعه بی بازگشت بود و دو ماه بعد در ۶۵ سالگی دارفانی را وداع گفت. هرچند خانواده در فرانسه زندگی می کردند و امکان تدفین وی در آنجا هم بود اما چون می دانستند شیفتهی ایران است و هرگاه می رفت، بازمی گشت این دفعه هم پیکرش را برگرداندند و در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.
در نمایشگاهی که اخیرا در موزهی هنرهای معاصر تهران برگزار شده بود، برخی از دستنوشته های وی را با فناوری های هنرمندانه چنان روی دیوار موزه انداخته بودند که انگار خود یادگار به جا گذاشته است. نقل یکی از آنها خالی از لطف نیست:
«دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین و غم ناک است. بزودی پیر می شوم. بالاخره تمام می شود. خیلی ها آمدند اتاقم. خیلی چیزها گفتند. چیز به دردبخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شده اند. مفلوک و دست وپاچلفتی. هر کدام یک گوشهی دنیا.» – از ترجمهی کتاب «مرگ قسطی» – لویی فردینان سلین.
اگر مهدی سحابی کاری نکرده بود جز اینکه بعد از کشف دنیای پروست ما را به شناخت هزارتوی فرم و معنای او فرابخواند کافی بود اما این یگانه کار او نبود. هم ترجمه کرد، هم نوشت. هم اهل تخیل و رمان بود هم حقیقت و روزنامه نگاری. هم نقاشی کرد و هم مجسمه سازی. یک عمر کوشید تسلیم پوچی نشود و معنایی بیافریند و در ۶۵ سالگی در حالیکه چشمهی خلاقیت او هنوز جوشان بود، چشم از جهان بست.»