گفتگوی مشروح مهر با محمد معتمدی-۱؛ موسیقی ایرانی هم مانند یوزپلنگ در معرض انقراض است
محمد معتمدی خواننده موسیقی ایرانی ضمن هشدار نسبت به انقراض موسیقی ایرانی از بی توجهی و نبود حساسیت نسبت به پرورش گوش شنیداری مخاطب ایرانی انتقاد نمود.
دریافت ۱۵ MB
خبرگزاری مهر – گروه هنر- علیرضا سعیدی: تاریخ موسیقی سرزمین ایران، پر است از آدم های محترم و تلاشگر، پر است از هنرمندانی که برای آنچه می خواستند و می بایست باشند، جنگیدند. اینکه می گویم جنگیدند، چون اهالی موسیقی خوب می دانند برای آنکه بخواهی همانی باشی که می خواستی، فارغ از تمرین و ممارست و آگاهی از دانش موسیقایی، باید راه و چاه مقابله با «برخی» دست اندازها را هم بلد باشی؛ اصلاً مگر این حسد و آرزوی موفق نشدن آدم ها می گذارد که همین «برخی ها» آرام بگیرند؟ نه واقعاً نمی گذارند.
نه تنها نمی گذارند، که کاری می کنند از آنچه بعنوان یک هدف انتخاب نموده ای دور بمانی. یا دور بمانی، یا اینکه عطای کار را به لقایش ببخشی و بروی سراغ فضایی که دردسری برایت ندارد، کاری که خیلی ها کردند و اتفاقاً هم موفق شدند. کاری که خیلی ها به علت ضعف و کمبود اعتماد به نفس آنقدر راه را بد انتخاب کردند که نهایتش شدند مقلدان بی دست و پای یک جریان هنری که هیچ استقلالی برای شان باقی نماند.
اما در این قصه طولانی که مسیر پر فراز و نشیب آن توسط خیلی از بزرگان فرهنگ و هنر این سرزمین در کتاب های مختلف در رابطه با تاریخ نگاری موسیقی به بهترین شکل ممکن روایت شده، بوده اند و هستند کسانی که در وضعیت دشوار، وارد راهی شدند که هرچند آهسته بود اما به شدت پیوسته شد. پیوسته شد، چون خسته نشدند از کنایه ها، چون کم نیاوردند از آنچه می دانستند باید به آن برسند، چون زخم زبان ها، سرکوفت ها، مسخره کردن ها، ناامید کردن ها و قصه هایی از این دست آنها را خسته نکرد که هیچ؛ بلکه بازوی محرکی شد تا بروند و برسند به آنجایی که باید.
محمد معتمدی هم یکی از همین آدم هاست. یکی از هنرمندانی که به اعتقاد نگارنده در یک مسیر پر از پیچ های خطرناک، حالا به شرایطی رسیده که نمی توان همچون برخی دیگر از هنرمندان این سرزمین خصوصاً در حوزه خوانندگی از هنرش بسادگی عبور کرد.
یک هنرمند که در سن ۴۳ سالگی به قد و قامتی از خوانندگی رسیده که هم دربرگیرنده مولفه های هنری و هم تضمین کننده توفیقات اقتصادی در حوزه موسیقی است. یک خواننده اهل کاشان که روزگارش بد نیست؛ یک خواننده که فراگیری آواز را به همراه نی نوازی از سنین نوجوانی شروع کرد و از سال ۱۳۷۶ آواز را نزد حمیدرضا نوربخش آموخت. این هنرمند کاشانی الاصل در همین دوران بود که به جهت علاقه مندی های فراوانش به مکاتب آوازی مختلف همچون مکتب آواز اصفهان همزمان به تمرین و الگوبرداری از آواز استادانی چون جلال تاج اصفهانی و ادیب خوانساری دو غول موسیقی آوازی ایران پرداخت و در این راه نیز از محضر استادانی چون حسین عمومی و علی اصغر شاه زیدی بهره مند شد. شرایطی که به علت توانمندی ها و استمرار، این خواننده بهره مند از تکنیک را وارد گروه های معتبر و مختلف موسیقی به سرپرستی بزرگان این عرصه کرد که از آن جمله می توان به گروه «خورشید – مجید درخشانی»، «هم نوازان شیدا – محمدرضا لطفی»، «ارکستر ملی ایران – فرهاد فخرالدینی»، «هم آوایان – حسین علیزاده» و بسیاری دیگر اشاره نمود. شرایطی که البته در پشت این سال ها برای او دربرگیرنده حاشیه ها و حرف و حدیث هایی هم شد اما بطور قطع نقش موثری در معرفی یک خواننده صاحب سبک به جریان موسیقی ایرانی ایفا کرد که نمی توان از آن ساده عبور کرد.
محمد معتمدی در همین دوران بود که بواسطه تقدیر زمانه، وارد دانشکده صدا و سیما شد، مجموعه ای که به لحاظ موسیقایی از او دور بود و بعد دیگری از شخصیت معتمدی را در خود پرورش داد. یعنی مباحث در رابطه با کارگردانی و تولید و ماجراهایی از این دست که هیچ ربطی هم به موسیقی نداشت اما به هر حال شرایطی را ایجاد کرد که وی تحصیلات عالیه خودرا در این فضا به پایان برساند.
این فضا معتمدی را از مسیر و آرزوهایش در دنیای موسیقی دور نکرد و او بعد از اتمام دوران دانشگاهی خود باردیگر به موسیقی بازگشت. بازگشتی که بااینکه در دوران آموزش های دانشگاهی نیز بصورت تجربی و حتی اجرائی نیز آنها از سر گذراند، اما چارچوبی را برای محمد معتمدی رقم زد، که موسیقی تبدیل به حرفه اول و دوم و سوم این هنرمند خوش آتیه شد. فضایی که آغازگر راه ها و تجربه های متفاوتی از این خواننده در عرصه های مختلف بود، و او را تا خارج از مرزهای ایران نیز معرفی نمود.
این خواننده در چنین شرایطی بود که ضمن حضور در رویدادها و پروژه های مختلف بین المللی، به تجربه اندوزی در معتبرترین ارکسترهای ایران نیز پرداخت. تجربه هایی که بااینکه در همین چند ماه به دلیلهای مختلف منجر به خداحافظی او از ارکسترهای دولتی شد، اما بطور قطع برای او فراهم کننده شرایط خاصی بود که به طور قطع نمی توان از آن بسادگی عبور کرد. وی در این مجال علاوه بر حضور موثر در تجربه های مهم موسیقی ایران در قالب آلبوم، کنسرت، موسیقی تیتراژ، اپرا و پروژه هایی از این دست، بی پروا دست به تجربه های متفاوت دیگری همچون خوانندگی موسیقی پاپ زد و خودرا خواننده چند وجهی معرفی نمود که خوب می داند کجا و در چه بزنگاهی می توان نبض مخاطب غیر تخصصی حوزه موسیقی را نیز به دست گیرد.
به واسطه همین نگرش ها و کارهای مختلف محمد معتمدی است که می توان او را بعنوان یکی از چهره های برتر موسیقی ایران در حوزه خوانندگی طی سالهای اخیر دانست، هنرمندی که فارغ از برخی حاشیه ها، اما و اگرها، مواجهه اش با برخی هنرمندان و دست اندرکاران حوزه موسیقی و موارد این چنینی، توانسته خودرا بعنوان یک هنرمند دارای جایگاه در موسیقی ایرانی معرفی نماید.
آنچه در ادامه می خوانید بخش اول از گفتگوی مشروح خبرگزاری مهر با محمد معتمدی این خواننده صاحب سبک موسیقی ایرانی است؛
* بد نیست در شروع مختصری درباره کارهای محمد معتمدی در ایام کرونائی توضیح دهید تا طرفداران و دوستداران صدای شما بدانند در این روزگار سخت و طاقت فرسا برای علایق موسیقایی خود چه کرده اید؟
طبیعتاً در این روزها که به جهت رعایت پروتکل ها از کنسرت ها و برنامه های زنده خبر چندانی نیست، من هم عمده تمرکزم را روی کارهای تولیدی و بعضاً تدریس معطوف کرده ام. در این چند وقت هم آلبوم «تهران عاشق» به آهنگسازی محمدرضا چراغعلی و خوانندگی بنده منتشر گردید که خوشبختانه مورد استقبال مردم عزیز هم قرار گرفت.
در همین چارچوب یک سری ضبط و تولید کارهای جدید هم داریم که تعدادی از آنها آماده شده و برخی دیگر نیز در مراحل تکمیلی قرار دارد که ترجیح می دهم در زمان مناسب انتشار درباره جزئیات این پروژه ها خبری را منتشر کنم. چونکه درباره آثار و کارهای آینده باید خیلی محتاط صحبت کرد. برای اینکه دوست ندارم قول و خبری را اعلام کنم ولی در زمان مقرر، آن اثر منتشر نشود. بدین سبب تا روزهای نزدیک به انتشار کارهای جدیدی صبر می کنم و بعد اطلاع رسانی های لازم را انجام می دهم.
* پس بهتر است برویم سراغ اصل مطلب و آن شرایط این روزهای موسیقی ایرانی است که اگر با من هم نظر باشید، متاسفانه حال و روز خوبی ندارد. گو اینکه دیگر طرح دغدغه های رسانه ای، گفتگوها، مصاحبه ها، نشست ها، نقدها و نظرها هم کمترین تاثیر را برای بهبود اوضاع دارند. فضایی به شدت غم انگیز که انگار نه مدیری انگیزه ای برای بهبود ماجرا دارد و نه هنرمندان توان مقابله با جریانات مبتذل موسیقایی را دارند. انگار هیچ حوصله ای برای تغییر این احوالات وجود ندارد. به نظر شما چه اتفاقی افتاده که ما را وارد این شرایط تقریباً بحرانی کرده که فکر می کنم از منِ خبرنگار تا شمای خواننده و بسیاری دیگر در آن به سهم خودمان مقصریم.
ببینید در پاسخ به پرسش شما می توانیم در سطوح دیگر جامعه نمونه و مثال بیاوریم. نمونه هایی که حتی در مقوله دین داری می تواند مورد توجه قرار گیرد. مثلاً شما یک سطح افراد متدین، نماز شب خوان، عالم و پرهیزگار را در یک جامعه دارید و از آن سو یکسری از افراد هستند که دارای اعتقاداتی کمتر از علما و در سطحی معمولی برخوردار بوده اما به آن هم اعتقاد دارند. در این مجال ما به هیچ عنوان نمی توانیم به اجبار از همین افراد انتظار داشته باشیم که همه شان نماز شب خوان باشند، در همه لحظات زندگی وضو بگیرند و رفتارهای همسان پرهیزگاران و علما داشته باشند، چون این اعمال فقط مربوط به اقشاری بالاتر از سطح خودشان است.
چنین نگاهی دقیقاً در حوزه های فرهنگی هنری خصوصاً «موسیقی» نیز وجود دارد. یعنی ما اصلاً نمی توانیم از همه افراد جامعه این انتظار را داشته باشیم که بصورت دائم و مستمر موسیقی باخ و بتهوون و ردیف میرزا عبدالله گوش کنند؟ ما نمی توانیم بدون ایجاد هیچ پیش زمینه فرهنگی از قاطبه مردم این انتظار را داشته باشیم که یک دفعه موسیقی ردیف دستگاهی یا تک نوازی استاد مجید کیانی، استاد داریوش طلایی، استاد محمدرضا لطفی و استاد حسین علیزاده را گوش کنند. این انتظار بسیار بالایی است. چرا می گویم بالا؟ چون برنامه ای را برایشان طراحی نکردیم. چون واقعاً نمی دانیم برنامه ما برای تغییر ذائقه آنها در گوش شنیداری شان چیست؟ من باردیگر به مثال قبلی ام برمی گردم. آیا ما می توانیم از یک «شهروند خاکستری» جامعه انتظار تدین و پرهیزگاری یک عالم دینی را داشته باشیم و حتما هم تاکید نماییم که او باید نماز شب بخواند؟ آیا ما می توانیم همان نقشه راهی که برای علما، مجتهدین و بزرگان دینی در مقوله دینداری توصیف شده، را روی قشر خاکستری جامعه متصور شویم؟ بطور قطع پاسخ منفی است.
ما اصلاً نمی توانیم از همه افراد جامعه این انتظار را داشته باشیم که بصورت دائم و مستمر موسیقی باخ و بتهوون و ردیف میرزا عبدالله گوش کنند؟ چون واقعاً نمی دانیم برنامه ما برای تغییر ذائقه آنها در گوش شنیداری شان چیست در حوزه موسیقی نیز ماجرا همین است. یعنی ما نمی توانیم انتظار گوش فردی که دانش آموخته ردیف و موسیقی آکادمیک است را از گوش یک شهروند خاکستری جامعه داشته باشیم؟ چونکه این قشر انتخاب هایی دارد که ما نمی توانیم انتخاب این موسیقی ها را از توده مردم انتظار داشته باشیم. دقیقاً در همین جاست که کار فرهیختگان جامعه در حوزه موسیقی همین می شود که برنامه ای را برای توده گسترده جامعه در جهت شنیدن موسیقی ایرانی و اساساً شنیدن «موسیقی خوب» ارائه بدهند. یعنی ارائه نوعی از موسیقی که ریشه آن در موسیقی اصیل ایرانی داشته باشد اما اقشار مختلف جامعه یا توده مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
ما در گذشته چنین نگاهی را داشتیم، یعنی قسمتی از کارهای موسیقایی همچون برنامه «گل ها» در رادیو یا حتی برخی دیگر از برنامه ها وجود داشت که درک شنیدن آن برای توده مردم قابل هضم تر بود. موسیقی هایی که حتی در نوع کوچه بازاری خود دربرگیرنده ریشه هایی از موسیقی ردیف دستگاهی ایران بود، ولی نوع بیان آن مردم پسند تر بوده و به شکلی به جامعه ارائه می شد که مردم بدون اینکه متوجه باشند، به شنیدن نغمه هایی می پرداختند که دربرگیرنده گوشه ها و ریشه های موسیقی اصیل ایرانی بوده که به مثابه یک سرم بیمارستانی به ذهن مخاطب تزریق می شد.
شما اگر قدیمی ها را نگاه کنید می بینید که آنها با نغمه های موسیقی ردیف ایرانی بیگانه نیستند. آنها بدون اینکه بدانند این موسیقی ها را از کجا شنیدند، به آسانی می توانستند تفاوت بین دستگاهها و گوشه ها را با اسم متوجه شوند. حتی خود من که در دوران کودکی و نوجوانی ام می خواستم «ردیف» را یاد بگیرم، وقتی گوشه ای را به من یاد می دانند سریع متوجه می شدم که این گوشه را قبلاً در جایی شنیده بودم ولی حالا به شکل کلاسه بندی شده آنرا به من آموزش می دهند. دلیل اینها چیست؟ دلیل اینها فقط و فقط یک سابقه شنیداری بوده که در ذهن ما نقش بسته است. شرایطی که هم اکنون وجود ندارد و این بزرگترین معضل جامعه است که نتوانستیم موسیقی اصیل ایرانی را با تکنیک های مردم پسندتر و پاپیولار به ذهن مردم برسانیم.
ما امروز برای رساندن موسیقی خوب به گوش شنیداری مردم عزیزمان هیچ مختصاتی نداریم و بعید هم می دانم به این زودی ها باردیگر شاهد تولد باردیگر ای از یک پروسه درست و اصولی در این عرصه باشیم. ما حتی دیگر کمتر ارکستری را می توانیم بیابیم که بتواند نغمه های ایرانی را در قالب یک ارکستر بزند. حتی می توان اظهار داشت که اینگونه از ارکسترها در حال انقراض است.
بگذارید یک مثال برایتان بزنم؛ همانطور که یوزپلنگ ایرانی در معرض انقراض قرار گرفته و ما به جهت توجه بیشتر مردم، کارهای متفاوتی را همچون درج نقش و طرح یوز ایرانی در لباس تیم ملی فوتبال کشورمان می نماییم، باید متوجه این مساله هم باشیم که فرهنگ، لباس، موسیقی و خیلی از آداب اجتماعی باارزش ما نیز در حال انقراض است که باید برای آن نیز فکری کرد. شرایطی که متاسفانه در فرهنگ و هنر خصوصاً موسیقی ما وجود ندارد و متولی خاصی در این چارچوب نسبت به هدایت ماجرا اقدامی نمی کند.
ما الان بیش از یک سال است که درگیر کرونا و ماجرای واکسن هستیم، شرایطی که باعث شده نهادها و مجموعه هایی در قالب اتاق فکرهایی نسبت به اعمال سیاست ها و برنامه ریزی ها دراین زمینه کارهایی را انجام دهند. اما آیا در موسیقی ما چنین جایی داریم؟ آیا مجموعه یا اتاق فکری وجود دارد که بتواند در حوزه موسیقی سیاستگذاری کرده و بخشنامه هایی را در این قالب صادر کند؟ متاسفانه باید در پاسخ اظهار داشت: «خیر». چون همه اتفاقاتی که در حوزه موسیقی مدیریت می شود، یا به متفرقه است یا هر مدیری برمبنای اجتهاد خود تصمیم گیری می کند. اینها عیب است، اینها لطمه است که واقعاً باید برای مرتفع شدن آن اقدام عاجلی کرد.
* در لابه لای صحبت های شما بحث مهجوری موسیقی ایرانی میان سبد شنیداری مخاطبان به میان آمد، اما مدتی پیش شما در برنامه «دورهمی» مهران مدیری دست به ابتکار جالبی درباره شناخت دستگاه های موسیقی زدید که پس از پخش آن با موافقت ها و مخالفت های زیادی هم مواجه گردید. فضایی که اگر بخواهیم آنرا به جریان کلی موسیقی کشورمان تعمیم دهیم، متوجه این نکته می شویم، که گویی موسیقی ردیف دستگاهی ایران فقط در جلوه موزه ای، بدون نوآوری و خلاقیت است که باید به حیات خود ادامه دهد و گویی اگر بخواهیم تابوشکنی در چنین چارچوبی نماییم، هم از تفاخر و ارزش های اینگونه موسیقایی کاسته و به قداست آن توهین شده و هم مردم عادی نمی توانند متوجه این تفاخر نهفته در جریان اصلی آن شوند. شرایطی که مایلم بدانم محمد معتمدی درباره آنچه دیدگاه و نگرشی دارد؟
من اعتقاد دارم وقتی هنرمندی تریبون مهمی به دست می گیرد، باید بتواند یک سری حرف هایی را بزند که به حال جامعه مفید باشد. مخصوصاً که این تریبون جایی مثل سازمان صدا و سیما باشد برای اینکه برای ثانیه به ثانیه تصویری که روی خروجی آنتن می رود، هزینه های بسیار هنگفتی صورت گرفته که همه ما بابت آن مسئولیم و باید بدانیم آن محتوایی که به مخاطب ارائه شده، به مثابه یک سرم بیمارستانی می ماند که قطره قطره به مردم تزریق می شود. حتی همین آموزش هایی که از رسانه ملی ارائه می شود، به صورتی آموزش نسل هاست که هر نسلی به فراخور زمانی، این آموزش ها را دریافت و آنرا به فرزندان و نسل های دیگر منتقل می کند. اینها به اعتقاد من آموزش های زودگذر نیستند، اینها آموزش هایی هستند که یک نسل را متحول می کند که همه ما در نحوه انتشارشان مسئولیت داریم. بله بطور قطع موضوع «سرگرمی» به شرط اینکه سرگرمی مخربی هم نباشد، موضوع بسیار مهمی است، اما به اعتقاد من این موسیقی نیز باید مانند سرم به مخاطب تزریق شود که آن هم قاعده و قانونی دارد.
به هر حال آن چیزی که من پیش از دعوت شدنم به یک برنامه تلویزیونی می پرسم، این است که آیا آن برنامه گفتگو دارد یا نه؟ بعد که متوجه می شوم گفتگویی وجود دارد، با فضای برنامه آشنایی پیدا می کنم و بعد که متوجه چند و چون ماجرا می شوم، شرایطی را برای خودم فراهم می کنم که در صورت پرسش های مجری پاسخی را بدهم که بدانم آن پاسخ نه فقط برای مجری که برای مخاطبان هم سودمند باشد. یعنی به شکلی باشد که عموم بینندگان نیز در پاسخ ارائه شده متوجه ماجرا باشند. البته باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که در برنامه هایی چون «خندوانه»، «دورهمی» و تاک شوهایی از این دست نباید از «نقش نوانس در ردیف میرزا عبدالله» حرف بزنم! چون واقعاً کسی متوجه نمی گردد. بدین سبب باید طوری صحبت کنم که مخاطبان هم در انتخاب موضوع و هم مدل ارائه برنامه، متوجه آنچه ارائه می دهم باشند. این مساله حتی در چینش کلمات هم نقش اساسی دارد. چونکه من باید بتوانم کمترین دافعه و بیشترین جاذبه را برای بینندگان و شنوندگانم به وجود آورده و کاری کنم که مخاطب از آنچه دیده و شنیده نکته ای را متوجه شود.
نسل من و شما و حتی قبل تر غیر از موارد قلیل و بسیار استثنائی برای نسل امروز چه کاشته ایم که از آنها در فصل «برداشت» انتظار داریم؟ تا اینجای کار من همیشه و همیشه اهتمام خودم را انجام داده ام تا در هر برنامه ای از تلویزیون شرکت می کنم، ساختار حضورم مبتنی بر آن چیزی باشد که به آن اشاره داشتم. اما متاسفانه من و اساساً خیلی از هنرمندان موسیقی آنتن و رسانه ای بصورت مستمر در اختیار نداریم که بتوانیم در یک چارچوب از پیش تعیین شده برای مخاطبان مفید باشم. اما خب باید از این فرصت های پراکنده هم بهره برد و گل را زد؛ اما این را هم می دانیم: «با یک گل بهار نمی شود». چونکه چنین اتفاقاتی نیازمند برنامه های مداومی است که متاسفانه ما در حوزه موسیقی اصلاً نداریم.
اصلاً هیچ جایی را نمی توان بصورت منسجم جستجو کرد که سیاستگذاری تدوین شده ای برای حوزه موسیقی بصورت مشترک وجود داشته باشد که برمبنای آن بدانیم چه کار باید کرد؟ کاری که در کشورهایی چون جمهوری آذربایجان وجود دارد و ماجرا به قدری هدفمند ادامه پیدا کرده که خیلی از علاقه مندان موسیقی ایرانی گرایشات مختلفی به کارهای موسیقایی این کشور نشان داده اند. اما واقعاً ما بعنوان یک ایرانی چه کرده ایم؟
ببینید ما درآمدهایی در کشور داریم که شامل مواردی چون ثروت های ملی، مالیات ها و درآمدهای دیگر می شود، شرایطی که قسمتی از آن در خیلی از کشورها صرف فرهنگ و هنرشان می شود. فرهنگ و هنری که موسیقی نیز در آن عمده ترین نقش را دارد. اما من یک پرسش می کنم؟ ما از این درآمدها چقدر برای حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی و اساساً «موسیقی خوب و فرهنگ ساز» اختصاص داده ایم؟
شما از شروع مصاحبه در بخش های مختلف به معضلات موسیقی اشاره کردید و گفتید که اتفاق بدی برای آن افتاده، اما من به ماجرا جور دیگری نگاه می کنم. اینکه نسل من و شما و حتی قبل تر غیر از موارد قلیل و بسیار استثنائی برای نسل امروز چه کاشته ایم که از آنها در فصل «برداشت» انتظار داریم؟ من بر این باورم هیچ تقصیری متوجه نسل فعلی ما نیست که اینگونه با موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی خوب بیگانه شده است. چون واقعاً برای خودم همیشه این پرسش وجود داشته که مگر ما به آنها چه خوراک فرهنگی داده ایم که می خواهیم ما به ازایش چیزی دریافت کنیم؟
این ذات بشر است که شما هر نوع موسیقی را نهادینه کنی همان رفتار شنیداری را می بینی که نهادینه شده. وقتی ذهن یک نوجوان ایرانی فارغ از جنبه های سرگرم کننده موسیقی که در نوع خود می تواند بررسی شود، ذهن خودرا با موسیقی ایرانی همراه نمی بیند، پس هیچ یک از جنبه های هویت ایرانی را نیز در وجودش نمی توان یافت. ما باید به این مساله واقف باشیم که موسیقی یکی از مهم ترین حامل های فرهنگی است که اگر فرهنگ دیگری سوار آن شود، همین فرهنگ بیگانه ذره ذره در قلب و مغز یک شهروند ایرانی نفوذ می کند و آن وقت دیگر نمی توان انتظاری برای شکوفایی و شنیدن این موسیقی بود.
* جالب اینکه در همین برنامه های تاک شو و استعدادیابی که پیش روی مخاطبان قرار داده می شود، آن هنرمند مستعدی که اثرش را بعنوان موسیقی ایرانی یا موسیقی نواحی ارائه می دهد، حتما خودرا ملزم کرده تا برای پرحجم کردن و گیرا شدن موسیقی مدنظرش از فضاسازی ها و افکت هایی استفاده نماید، که بتواند با این ابزار شنوندگانش را به سمت خوانش خود جلب نماید. از همین منظر اگر بخواهیم وارد پرسش بعدی شویم، آیا چنین اتفاقات و مباحثی که به آن اشاره داشتید، موجب شد تا کمی از اجرا و خوانش آثار در رابطه با موسیقی اصیل ایرانی فاصله گرفته و در حوزه موسیقی پاپ فعالیت خودرا پررنگ تر کنید؟ آثاری که انصافاً هم توانست با استقبال بسیار خوبی از طرف شنوندگان مواجه و شکل و شمایل جدیدی از محمد معتمدی و تعدادی دیگر از هنرمندان برگزیده موسیقی ایرانی همچون علیرضا قربانی، همایون شجریان، سالار عقیلی و تعدادی دیگر را به مخاطبان معرفی نماید که اگر چنین نبود، شاید شنوندگان کمتری هم با چنین خوانندگان توانمندی آشنا می شدند.
همه چیز این نیست که ما بیاییم موسیقی را همانند موسیقی زمان میرزا عبدالله اجرا نماییم. البته اگر بخواهیم نگاه سنتی و موزه ای داشته باشیم، بله باید مضراب به مضراب آنچه در قدیم بوده را اجرا نماییم، ولی من معتقدم ما یک وظیفه ای هم در قبال جامعه داریم. وظیفه ای که در قالب آن می توانیم همان عناصری که در موسیقی اصیل ایرانی وجود دارد را با آرایه ها و زبان جدیدی آراسته کرده و بر طبق فرمت هایی که برای جامعه قابل درک و هضم است، موسیقی ارائه دهیم.
همین مدتی پیش بود که با دوست عزیزم فرید سعادتمند، آلبوم «حالا که می روی» را منتشر کردیم. آلبومی که اساس آن برمبنای موسیقی ردیف دستگاهی ایران طراحی شد، اما آهنگساز و تنظیم کننده تلاش نموده بود، آنرا با آرایه های جدیدی که مخاطب هم می پسندد طراحی کند. اتفاقاً همین هم شد و شما شاهد انتشار یک اثر در متریال و چارچوب موسیقی اصیل ایرانی بودید که با صدای تازه تر و نگاه امروزی تر پیش روی مخاطب قرار گرفته بود. یعنی مخاطب بدون اینکه خودش متوجه شود، وارد دنیایی از نغمه ها و نواهایی می شود که موسیقی ایرانی هستند.
شما همین کارها را نیز می توانید با ارکستری مشتمل بر سازهای ایرانی بزنید و اجرا کنید که بتواند مورد رضایت مخاطبان موسیقی سنتی نیز قرار گیرد، اما فرید سعادتمند کوشش کرد تا کارها را جوری تنظیم کند که مخاطب عام بتواند در همه حال شنونده آن باشند. حالا اگر همین کارها مانند قطعه «باور نمی کنی» با آن نگرش های سنتی و قدیمی مزین می شد طبیعتاً چیز تازه ای به گوش مخاطب ارائه نمی شد اما در این نوع کارها کوشش شد تا لابه لای یک سری از فایل های شنیداری که بطور قطع دربرگیرنده نشانه های موسیقی پاپ هم هست فضا به شکلی اجرا شود که مخاطب را وادار به شنیدن یک نغمه ابوعطا کند.
* پس چرا تعدادی از موارد پیش آمده که برخی از استادان و منتقدان شناخته شده و مولف حوزه موسیقی ایرانی چه در محافل رسمی و چه در گپ و گعده های خصوصی انتقادات تند و تیزی را به اجرا گران این نوع و گونه موسیقایی برآمده از سنت ها روا می دارند؟
به اعتقاد من همه این انتقادات باید باشد، ما باید حتی جشنواره های در رابطه با موسیقی ردیف دستگاهی ایرانی داشته باشیم و باید کسانی همیشه حضور داشته باشند که بتوانند حافظ اصلی موسیقی ایرانی باشند. حتی دراین زمینه نیز باید کنسرتهای تخصصی و ویژه ای هم اجرا شود. البته که انتظار اینکه قشر عظیم تری از جامعه باید شنونده موسیقی اصیل ایرانی باشند هم انتظار اشتباهی نیست اما به اعتقاد من «انتظار دور از واقعیت» است. این مساله یک خواسته آرمانی است که هیچ گاه به ۱۰۰ درصد نمی رسد که همه افراد جامعه بیایند تار و سه تار و موسیقی ردیف بدانند و بشنوند. ولی شما می توانید همان نغمه ها را با ارکستری اجرا کنید که علاوه بر آراستگی جلوه صوتی داشته و با رنگ های مختلف موسیقی به مخاطب ارائه شود، تا شنونده نیز از آن لذت ببرد بدون آنکه اثر را پس بزند.
من خودم شخصاً اعتقاد دارم مقدار زیادی از مخالفت هایی که دراین زمینه می شود، ناآگاهانه بوده و بخش دیگر هم شاید به علت عدم توفیق اجرای موسیقی هایی است که موجب می شود، جنبه های منفی و مخالفت هایی دراین زمینه به وجود بیاید. ببینید هم اکنون برای خیلی از ما «موسیقی گل ها» شده ژانر سنتی؛ اما اگر شما به چند دهه پیش برگردید می بینید که همین موسیقی گل ها در نظر خیلی از صاحب نظران و کارشناسان معتبر، موسیقی خالتور شمرده می شود و تعدادی از این بزرگواران هم که در مقاطعی مصاحبه هایی را انجام می دهند، این طیف موسیقی را «موسیقی کاباره ای» می نامند. یکسری عناوین که به خودی خود توهین تلقی نمی شوند، اما با نوعی از گفتار بیان می شوند که گویی قصد کوبیدن آن موسیقی را دارد. بنده معتقدم نباید به ماجرا تک بعدی نگاه کرد، من معتقدم باید همه جنبه ها را در نظر داشت. من بر این باورم برمبنای آنچه آموخته ایم و می دانیم درست و اصولی است باید با واقعیت های جامعه پیش برویم، نه با ایده آلی که در ذهنمان ساختیم.
* البته خودِ من در بعضی مواقع این ذهنیت را پیدا کردم که گویی ورود به عرصه های متفاوت تری از ژانرهای موسیقی به منزله رقابتی بشمار می رود که طی سالهای اخیر میان هنرمندان و خوانندگان پرمخاطب موسیقی کشورمان شکل پررنگ تری پیدا کرده که اگر این ورود متفاوت انجام نگیرد، گویی هم در عرصه نظام اقتصادی موسیقی ایران و هم در عرصه های کمی و کیفی حوزه موسیقی عقب نشینی صورت گرفته که اگر از قافله عقب بمانیم، ماجرا جور دیگری اتفاق می افتد. پس بهتر است بیاییم و شکل دیگری از موسیقی را تجربه نماییم که گرچه با فضای ذهنی مان کمی متفاوت تر است اما حداقل ما را در این رقابت حرفه ای عقب نمی راند. آیا معتقد به این رقابت و به اصطلاح چشم و هم چشمی هستید؟ آیا فکر نمی کنید در این شرایط رقابتی کلیت کار از اصالت و ریشه آن بیرون آمده است؟
من خیلی به موضوعی که اشاره کردید، اعتقادی ندارم، حتی بر این باورم ورود همکاران و بنده در این حوزه های جدید یک ورود هوشمندانه ای بوده که اتفاقاً برای موسیقی نیز مفید می باشد. از طرف دیگری قسمتی از فعالیت ما در حوزه های اجرائی موسیقی، آنالیز و رصد ذائقه مخاطبان است که می دانم به شدت برای بنده و همکارانم مفید می باشد. من در همین چند سالی که در حوزه موسیقی فعالیت می کنم یکسری کارهایی را انجام دادم که منطبق با ذائقه مخاطب عام و یکسری آثار هم برای مخاطبان خاص موسیقی ایرانی بوده اند. این در شرایطی است که من همیشه در همه کارهایم به جز آلبوم «تهران عاشق» که اخیراً پخش شده، روی ساز و آواز تاکید زیادی داشته و دارم. حتی من یک آلبوم به نام «مناجات» دارم که بطور کلی آواز است که نه تصنیف در آن وجود دارد و نه سازی در آن به کار گرفته شده، پس لطفاً انصاف داشته باشید اینها را هم ببینید و متوجه شوید که قصد ما برای ورود به عرصه های جدید آنچه گفتید نیست.
آنچه امروز بوسیله تعدادی از دوستان به «خرق عادت» و «سنت شکنی» معروف شده، در حقیقت همان صدای قبل است که اتفاقاً نه در یک رقابت ناسالم، بلکه در یک رقابت درست و محترم پیش روی شنونده ای قرار می گیرد که دوستدار نوگرایی و خلاقیت در موسیقی ردیف دستگاهی ایران است نکته دیگر اینکه من در خودم در حوزه مخاطب به شدت روی مساله آنالیز تاکید داشته و دارم، بعنوان نمونه وقتی قطعه «سوگند» با بازخوانی بنده برای تیتراژ فیلم سینمایی «سیانور» پیش روی مخاطبان قرار گرفت، مخاطبان صدای من را شنیدند و طبق آخرین تحقیقاتی که انجام دادم، همان مخاطبان انگیزه پیدا کردند که بروند و کارهای تخصصی تر من در حوزه آواز و موسیقی ایرانی را بشنوند. جالب اینکه خیلی از شنوندگان قطعه «سوگند» که دربرگیرنده حال و هوایی موسیقی پاپ است، شدند طرفدار آلبوم های من در حوزه آوازی. در صورتی من هیچ گاه نمی توانستم حداقل با شرایط موجود موسیقی که هیچ آنتنی در اختیار ندارم، در وضعیت عادی برای آثارم مخاطب ایجاد کنم که بیاید و در دایره شنیداری خود، شنیدن موسیقی ایرانی را بیازماید. بدین سبب هم بنده و هم سایر همکاران عزیزم در حوزه خوانندگی که کارهای جدیدشان متفاوت تر از آثار قبلی شان است، همان خوانش و همان فضای هنری باارزش گذشته خودرا طی می نماییم، منتها آنچه امروز پیش روی مخاطبان قرار گرفته، بستر مدرن و جدیدی است که همان آوازهای ۱۰۰ ساله قدیم در آن گنجانده شده اند.
شما مطمئن باشید آنچه امروز بوسیله تعدادی از دوستان به «خرق عادت» و «سنت شکنی» معروف شده، در حقیقت همان صدای قبل است که اتفاقاً نه در یک رقابت ناسالم، بلکه در یک رقابت درست و محترم پیش روی شنونده ای قرار می گیرد که دوستدار نوگرایی و خلاقیت در موسیقی ردیف دستگاهی ایران است. پس بیاییم به این شیوه فکر نکنیم. بیاییم به این مساله فکر نماییم که مخاطب داشتن به خودی خود چیز بدی نیست. این فضا چیزی شبیه پخت غذا برای ارائه به یک جامعه آماری است. وقتی شما هدفت این باشد که فقط غذای بیشتری درست کنی تا پول بیشتری به دست بیاوری ماجرا جور دیگری هدایت می شود، اما وقتی شما هدفت پختن غذای خوب تر برای دوست داشتن آنهایی که غذا را می خورند، باشد، بطور قطع مشتری آن غذا هم زیاد می شود. در موسیقی هم ماجرا همین شکلی است. یعنی سود اقتصادی با توفیق یک کار بصورت همزمان جلو می روند. بطور قطع موسیقی که مخاطب ندارد، موسیقی مرده ای است، مگر اینکه تصمیم گرفته باشیم که با یک مخاطب حداقلی ردیف میرزا عبدالله ارائه بدهیم و پیش خودمان بگوییم که همین چند نفر مخاطب برای ما کافی است و دائم هم شعار بدهیم آدم هایی که چنین موسیقی هایی را می فهمند تعداد کمی هستند پس بهتر است در همین چارچوب باقی بمانیم. دیدگاهی که به اعتقاد من اصلاً توجیه درستی نیست. برای اینکه صنعتی که مخاطب را ملاک قرار نمی دهد، صنعت مرده ای است. حتی اگر قائل به این باشید که هنری به خودی خود در آمد داشته باشد، ولی مخاطب نداشته باشد، این هم دیدگاه غلطی است چون هنری مانند موسیقی باید مخاطب داشته باشد.
* ولی متاسفانه بر طبق این باوری که به زعم بنده هم می تواند دیدگاه مثبتی باشد، اما در کشور ما هستند تهیه کنندگان و سرمایه گذارانی که بدون توجه به دیگر مولفه های ساختاری، آموزشی و پرورشی موسیقی، خوانندگان را به سمت و سویی هدایت می کنند که اصلاً به صلاح کلیت پروسه تولید آثار موسیقایی در طولانی مدت نیست، و بعضاً عواقبی را به همراه می آورد که کلید واژه شنیدن موسیقی خوب تبدیل به عبارتی می شود که اصلاً مورد وثوق مبانی حوزه موسیقی و نقش پرورشی آن نیست. موسیقی هایی که دستاوردی جز تقلید ندارند، و بعضاً خواننده و کارنامه پربارش را به سمت و سویی می کشاند که اصلاً در شان و شخصیت او نیست. شرایطی که حالا منجر به سردمداری محض موسیقی تجاری و مهجوری تام و تمام «موسیقی خوب» است که بدجوری گوش شنیداری مخاطبان را هدف قرار داده است، چارچوبی که خیلی از خوانندگان مطرح کشورمان را به سمت و سویی برده که فارغ از ارزش ها و قابلیت های این نوع رویکرد، به همکاری و مشارکت در پروژه های بین المللی با تهیه کنندگان بین المللی سوق می دهد که به زعم بنده فارغ از مولفه های اقتصادی اش، نشان از بی اعتمادی یا کم اعتمادی به جریان تولید، بازاریابی و فروش محصولات موسیقی در ایران دارد.
من مایلم پاسخ شما را در این چارچوب بدهم که متاسفانه مبنای مدیریتی بسترهای موسیقی در حوزه پلت فرم ها، سخت افزارها و نرم افزارها در ایران فقط محدود به مسائل اقتصادیست که این رویکرد واقعاً جای تاسف دارد. متاسفانه حالا ماجرا به شکلی است که در سمینارها و سخنرانی ها و نشست های متعدد، از موسیقی بعنوان یک آرمان فرهنگی یاد می کنند، اما در امور اجرائی می بینیم که اینگونه هنری به شدت وابسته به اقتصاد و تجارت است. یک مثال می زنم؛ مدتی پیش جلساتی را با برخی سیاستگذاران و برنامه ریزان عرصه فرهنگ و هنر برگزار کردم و در آنجا به موضوع راه اندازی سامانه ملی فروش بلیت کنسرت ها اشاره ای داشتم که لازم است این سامانه هرچه سریعتر طراحی و راه اندازی شود تا ماجرای فروش بلیت کنسرت ها فقط در انحصار چند موسسه و فرد نباشد. اما واکنش چه بود؟ واکنش دوستان این بود که این مساله با قوانین جهانی حوزه تجارت مغایرت دارد. این یعنی چه؟ یعنی اینکه موسیقی در ظاهر ماجرا یک مسئله فرهنگی است اما در حوزه اجرائی فقط و فقط بعنوان یک مسئله تجاری قلمداد می شود.
مایه تاسف فراوان است که با وجود حضور برخی از تهیه کنندگان و ناشرانی که انصافاً انسان هایی شریف، صاحب ایده، موسیقی شناس و اهل فرهنگی هستند، برخی از تهیه کنندگان هم هستند که فقط و فقط به موسیقی از دریچه اقتصادی نگاه می کنند، و جالب اینکه همین تهیه کنندگان افراد تعیین کننده ای هم شدند این مایه تاسف فراوان است که با وجود حضور برخی از تهیه کنندگان و ناشرانی که انصافاً انسان هایی شریف، صاحب ایده، موسیقی شناس و اهل فرهنگی هستند، برخی از تهیه کنندگان هم هستند که فقط و فقط به موسیقی از دریچه اقتصادی نگاه می کنند، و جالب اینکه همین تهیه کنندگان افراد تعیین کننده ای هم شدند که برمبنای حساب دو دو تا چهارتا به تهیه کنندگی موسیقی روی آورده و فقط به این فکر می کنند که چقدر سرمایه گذاری کنند تا به همان میزان نیز برداشت کنند. البته که کسی منکر سود و اهداف اقتصادی نیست اما صحبت من نوع نگرش برخی افراد است که اصلاً به وجوه فرهنگی موسیقی توجهی ندارند و آنچه برایشان قابل اهمیت است سودآوری و برداشت های اقتصادیست. متاسفانه همین افراد نیز وقتی با هنرمندی مواجه می شوند که به زعم آنها خوب تشخیص داده می شوند، با او قراردادهای طولانی مدت امضا می کنند و بعد چندین میلیارد تومان هزینه تبلیغات می کنند و فضا را به سمتی می برند که فقط سودآوری در آن جریان اصلی است نه کار فرهنگی؛ البته که من در این مجال اصلاً کاری به خوب یا بد بودن این هنرمندان عزیز ندارم. حرف من مدل کاری این تهیه کنندگان است که مدل حرکت قطار موسیقی ما را به این شکل و سمت برده اند.
البته در بعضی موارد هم شاهد بوده ایم که از طرف دست اندرکاران برگزاری همین کنسرت ها بصورت مستمر اعلام می شود که بلیت فروشی به اصطلاح (سولد اوت) شده که من درحال حاضر کاری به نحوه اعلام این روند ندارم. اما خوب می دانیم که خیلی از این سولد اوت ها و ماجراهایی از این دست حاصل تفکراتی هستند که مسیرش بالاخره به تکرار و کنار رفتن خوانندگان مورد نظر تعدادی از این تهیه کنندگان ختم می شود. پس وقتی این جریان در حرکت قطار موسیقی کشور ما حکم فرماست ما هیچ انتظاری نباید داشته باشیم که در عرصه های فرهنگی کاری صورت گیرد. ما مانند سینما جریان هدایت شده و منظمی در تهیه کنندگی موسیقی نداریم که بخواهیم انتظار فرهنگ سازی داشته باشیم. همین شرایط به خودی خود سبب می شود که فضا برای ادامه کار در ایران آن هم با این چارچوب بسیار دشوار باشد.
در زمینه ماجرای همکاری تهیه کنندگان خارجی با هنرمندان ایرانی هم باید بگویم بسته به همین شرایطی که اشاره داشتم، این خودِ هنرمندان هستند که زمینه های همکاری و مشارکت را بصورت شخصی ایجاد می کنند. یعنی هیچ جریانی در ایران نیست که بعنوان یک بازوی کمکی در کنار هنرمندان باشند. اینها همه اقدامات شخصی است که توسط بنده و همکارانم در رویدادهای بین المللی صورت می پذیرد. من مجبورم باردیگر از کشور آذربایجان مثال بزنم. من طی سالهای گذشته در رویدادها و کنسرتهای گوناگون اروپایی حضور داشتم و همیشه می دیدم که هنرمندانی از کشور آذربایجان در این رویدادها بصورت مستمر حضور دارند، وقتی ماجرا را جویا شدم، دیدم که افرادی بعنوان نماینده کشور آذربایجان دائم با مجموعه و مراکز مختلف برگزاری جشنواره های مختلف در حال مذاکره و رایزنی هستند تا استعدادها و هنرمندان کشورشان را به آنها معرفی نماید. آیا در سیستم مدیریت موسیقی ما چنین نگاهی وجود دارد که من بعنوان هنرمند از آن کمک بگیرم؟ به طور قطع خیر. پس این مواردی که شما اشاره کردید حاصل یک بی ساز و کاری است که درباره آن حرف زیاد گفته شده است.
ادامه دارد….